چقدر خسته ام... از دیدن چهره ی خودم در آینه خجالت می کشم. هر بار که آن مقعنه ی سورمه ای را روی سرم جا به جا می کنم و موهایم را به زور به داخلش هدایت می کنم، به خودم می گویم انشالا این بار آخر است و به خودم لبخند می زنم... اما ساعتی بعد در آینه ی آسانسور دختری را می بینم که کیفش از سر انگشتانش آویزان است و موهایش با...
خداجون تو که انقـــــــــــــــــــــــــــــدر خوبی... نمی شد واسه هلو پوست نمی ذاشتی؟؟؟ یا لا اقل یه پوست مثل خیار میذاشتی که تن آدم نلرزه؟؟؟ ایضا کیوی و زرد آلو
یکی از عادت های آقا را خیلی دوست دارم. سر سفره ،وقتی غذا تمام می شود حتی اگر غذا شور شده باشد باز هم از مامان تشکر میکند و لفظ " خوشمزه بود" را به کار می برد. بعد هم دعا می خواند و از خدا بابت تمام نعمتهایی که به ما ارزانی داشته تشکر می کند. و خوب خواه ناخواه این عادت به ما فرزندانش هم سرایت کرده...عادت کرده...